ه گمانم فردا
صبح
خورشید دوباره برمی گردد
شاید امشب اخرین شب این تاریخ نباشد شاید
باز هم روزنه رو به حیات
برگردد
چه می دانی
رودها جاری اند
و پرنده ها
روی شاخه منتظر
این همان امید است
نه که بی خبری
به گمانم بی ستارگی رو خاموشی است
من نمی دانم که اگر این دنیا
لحظه سایه و روشن را دید
من هم هستم؟
چه کسی می داند
اما
چه من و تو باشیم چه نباشیم
رود جاری است
و همه منتظرن
تا که بگردد نور
و باز هم حیات
چشمه اش را بجوشاند و ما را
سیراب کند از دَوَران
فکر می کنم امید
هر جا باشد
نور را برمی گرداند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فایل رسون سلامت روانشناسی معرفي هندزفري شيائومي فصل باران سایبان برقی رمان غنچه ي عشق سورن اخبار اموزشی ترجمه و تایپ